نگران نیستم که نیایی، می ترسم که بیایی و نگران نبودن من
نباشی.

 ای مسافرغریبه چراقلبمو شکستی

رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی

ای که بی تو تک وتنها توی این غربت سنگی

میدونم برنمی گردی شدی همرنگ دورنگی

همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود

چرافکرکردی بجزمن یه کی دیگه لایقت بود

رفتی و ازم گرفتی اون نگاه آشناتو

واسه من باقی گذاشتی التهاب لحظه هاتو

حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی

چه غریبم بی تو اینجا ای غریبه بی وفایی

 

در رویاهای کودکانه آموختم به چیزی که به من تعلق ندارد فکر نکنم اما ناگهان او همه ی فکرم شد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد